برای نقد ، عدالت شرط است .
نقدی بر مصاحبه حجت الاسلام معلمی زاده
با عنوان تفکیکی عدالت ورز و ضد فلسفه
در شماره 27 مجله وزین " عصر اندیشه " که با شعارآرمانگرایی واقع بینانه و در صدد نیل به جامعه جهانی توحیدی بر مبنای معنویت گرایی ، اخلاق و عدالت گستری ، زاده شده ، مصاحبهای با جناب حجت الاسلام " ابوالحسن معلمیزاده " در باب استاد فقید " علامه محمد رضا حکیمی" به چاپ رسیده ، که با واقعبینی و عدالت در نقد ، فاصله بسیاری داشت . لذا ضمن ارج نهادن به تلاش فکری رخ داده و با حسن استفاده از شعار حریت فکری و دعوت به تضارب آراء از طرف " عصر اندیشه" سطور زیر در نقد مطالب تقدیم میشود تا بررسی ابعاد فکری و سیاسی مرحوم حکیمی ، جامعتر به نظر مخاطبین گرامی عرضه گردد .
سخن را با نقل جملاتی از مرحوم علامه شروع کنیم آنجا که مینویسند : ((به هر حال ، احترام بزرگان لازم است و فهم کلامشان- برای مستعدان- الزم ، لیکن مرعوب شدن در برابر اکابر ، موجب امحاء شخصیت است و استقلال در اندیشیدن و پذیرفتن و یا نپذیرفتن بالاستقلال ، کار خردمندان و اولوالالباب" فبشر عباد- الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه")) ( آنجا که خورشید میوزد/ص187 ) پس با درسگیری از این کلام الهی و توضیح و تبیین جناب حکیمی ، بدون تعصب و کورچشمی عقلی ، با فراغ بال از علائق ، به سراغ بررسی نقدی میرویم که برایشان نگاشته شده و ضمن حفظ حرمتها ، سعی میکنیم دچار شخصیتزدگی در مورد استاد فقید نیز نشویم و صدالبته استاد خود جزو افراد نقاد و نقد طلب بودند ، به شرط آنکه شرایط نقد ، در نقاد موجود بوده باشد .
1- از پیام رهبر معظم انقلاب بعد از رحلت استاد سخن به میان آمده و آن را پیامی رندانه ! برای جلوگیری از سواستفاده معاندین داخلی و خارجی خواندهاند . صدالبته که پیامهای رهبر فرزانه در مناسبت های گوناگون ، به پشتوانه حکمت و مصلحت و متناسب با احوالات گذشته و حال افراد ، صادر شده و دارای صراحت خاص میباشد ، که لازمه رهبری نیز همین تبیین شایسته است و صریح ، تا نیازی به تفسیر بیانات توسط غیر ، به نفع نظرات خویشتن نباشد . رهبری که در سال 1352 چنین از طرف استاد توصیف شده : (( ایشان (آیت الله سید علی خامنه ای) پس از سالها تحصیل علوم اسلامی درحوزه علمیه مشهد و قم و درک محضر اساتید بزرگ ، هم اکنون در مشهد ، از روحانیون جوان و روشن اندیش و مورد رجوع طبقات مختلف ، بویژه روشنفکران مذهبی هستند ... ازجمله کارهای ایشان ترجمه کتاب بسیار بسیار مهم "صلح الحسن" است ... من مخصوصا نسل جوان را به این کتاب توجه میدهم که حتما آن را با دقت هر چه تمامتر و ربط دادن مطالب بهم و استنتاج و استنباط نهایی بخوانند .)) (شیخ آقا بزرگ /135)
نقد وارد به نویسنده مقاله این است که ، از کدام بخش پیام رهبری معظم ، عدم همراهی و عدم انقلابی بودن استاد استنتاج میشود ؟! با عنایت به پیامهای صریح رهبری در مورد برخی بزرگان ، که راه انقلاب را درست تا پایان طی نکرده بودند ، اگر معظم له چنین قصدی داشتند ، حتما صراحتا مرقوم میداشتند ، نه اینکه تفسیر و تاویل فرمایش خویش را به اذهان همچون من و شمایی ، بسپارند ! سوال اساسی تر این است که رحلت استاد درسن86 سالگی ، کدام شبهه را میتوانست در ایران و خارج از ایران ایجاد کند که حضرتعالی سعی دارید با امنیتی نشان دادن فضا ، پیام خالص و ناب و روشن رهبری را به نفع اندیشه خویش مصادره نمایید ؟ آنچه رهبری مرقوم داشته اند مشخص است و روشن : (( عالم و متفکر برجسته- دانشمندی جامع- ادیبی چیره دست- اندیشه ورزی نوآور و اسلام شناسی عدالتخواه)) (پیام تسلیت رهبری- 1 شهریور 1400)
2- امضای استاد را ، تفکیک و عدالت بر شمرده و ایشان را تفکیکی عدالت ورز و مخالف اغنیاء دانستهاید . اگر منظور از امضای هرکس ، آنی باشد که ذاتی شخصیت فرد بوده و در آثارش تبلور دارد ، بیشک امضای استاد ، تداوم تلاش انبیاء و اوصیاء در ابلاغ و تبیین دو پایه استوار دین ، یعنی توحید و عدل است . (( پیامبر اکرم (ص) از نخستین لحظه اقدام به تصحیح افکار بشر و تشکیل مدنیت قرآنی ، از همین نقطه آغاز کرد : ابلاغ فکر توحیدی" قولوا لااله الا الله تفلحوا " راه توحید و اعتقاد به خدای ناظر بر افکار و اعمال را انتخاب کنید ، تا رستگار جاویدان شوید و عدالت را اجرا کنید تا به تقوی و سعادت برسید : " اعدلوا هو اقرب للتقوی "... دین خدا بر این دو پایه استوار است : توحید و یکتاپرستی (یا قوم اعبدوالله ) و عدل و عدالت گستری ( فاوفوا الکیل و المیزان– امرت لا عدل بینکم) )) (آنجا که خورشید میوزد/46)
امضای حکیمی ، توحید است و عدل ، و این بسیار متفاوت است با اینکه مکتب تفکیک را امضای او بدانیم . چرا ؟ تفاوت در کجاست ؟ تفاوت در هدفگذاری است ، که حکیمی "مرزبان توحید" است و معارف قرآن ، نگاهبان مرزهای معارف اهل بیت (ع) است و مدافع مکتب ایشان . شعارش برپایی ندای توحید در جامعه است و اقامه قسط و عدل درآن (نظام عامل بالعدل و جامعه قائم بالقسط) و برای این هدف ، وسیله ای و مکتبی و مشربی فکری را پی گرفته و آن را با عنایت به محتوا و منشش ، " تفکیک " نام نهاده . حکیمی اگر معرف تفکیک است ، برای رسیدن به توحیدی است که تحت سیطره اندیشه های التقاطی از دسترس عموم خارج گشته و ندای آن با ممانعت نعره های گوش خراش نامحرمان به حریم قرآن ، راهی به گوش دل عبادالله نمییابد . امضای حکیمی و درد او و سخنش ، توحید است و عدل .
3- نویسنده مرحوم حکیمی را جزو ریزش های انقلاب خوانده ! و ایشان را در دهه 40 و 50 ، همراه انقلاب ، در دهه 60و 70، منتقد انقلاب و در دهه 80 و 90، مخالف و منتقد شدید سیاستهای حاکمیتی در ایران معرفی مینماید . البته چنین بیاناتی عجیب نیست از کسانیکه مسند قضاوت را ، قبل از پاس کردن درس عدالت ، صاحب شده باشند و عجیب نیست چنان سخن گویند که انگار انقلاب را خویش برپا کرده و استواریش را به عرق و علق ، پیگیری کردهاند . برای پاسخ به این اندیشه خام ، نخست سطوری ازآثار علامه نقل کنیم .آنجا که مینویسند : (( یکی از چیزهایی مظلوم جهان ، حقیقت است . حقیقت از چیزهایی است که مظلوم واقع شده است ... از سوی دوستان به بدفهمیدن و بدفهماندن و از سوی دشمنان به بد دیدن و بد نمایاندن . )) (آنجا که خورشید میوزد/198) آری حقیقت انقلاب و انقلابی گری و انقلابی بودن نیز مظلوم است و عجیب سری است در برچسب ضد انقلابی زدن به صاحبان اندیشه ، برای نشاندار کردن اندیشه هایشان و تحریم کردن نقل سخنانشان . برای نشنیدن و ممانعت از شنیدهشدن نظرهایشان و تعطیل کردن مراجعات به آرمان هایشان و عجیبتر اینکه چنین برچسبهایی از طرف کسانی زده شود که هیچ دستی درآتش انقلاب نداشته اند.
برای تصحیح کلام نویسنده محترم ، باید بگوییم ، حکیمی در دهه 40 و 50 همراه انقلاب نبوده است ، بلکه مبلّغ انقلاب بوده . حکیمی همان استاد جلسه الغدیر مشهد است که در سال 1338 سخنرانیهایش در باب حکومت عادل ، ایادی مرموز شاهنشاهی را به ممانعت واداشته بود (150سال تلاش خونین/29) او همانی است که درسال 1340 در" سرودجهشها " از خمینی کبیر نام به " امام خمینی" برده و اذهان بدین نام آشنا می سازد . (جهشها/37) همانی که در " فریاد روزها " آرزوی امام خمینی را (( فشردن نیروی امت در یک خشم مقدس ، علیه جنایت و تحمیل)) میشمارد . (فریادروزها /16) همویی که مرز خورشید را از زبان علامه امینی ، مشخص کرده و دیگرمدعیان را از غصب حق او ، برحذر میدارد . (فریاد روزها /27) مگر او نیست که در آن ایام خفقان ، امام را ذخیره الله برای شیعه ، عنوان کرده مینویسد : (( امامنا ، الزعیم ، الذی لا زعیم غیره)) (فریاد روزها /122) مگر نه این است که در بهبوهه انقلاب ، تفسیری بر آفتاب نوشته وحرکت و مجاهده بنیانگذار انقلاب را ، سطر به سطر میستاید (تفسیر آفتاب) . اینها نشان از تبلیغ شخص امام خمینی (ره) ، توسط حکیمی جوان دارد . کاری که از کمتر کسی در آن ایام سراغ داریم .
تاریخ مطالعه نمایید و ببیند در آن دوران خفقان ، تبیلغ روی انقلاب بوده یا روی شخص حضرت امام ؟ تاریخ را به تفهیم بخوانید و درک کنید که در زمانی که مراجع بزرگی در ایران و عراق حضور داشته و هر طالب علمی ، بعد از فوت آیت الله بروجردی ، در اظهار نظر ، جانب احتیاط را رعایت میکرده است ، حکیمی جوان چگونه به صراحت ، علاقه های خراسانی و آموختههای به قول شما تفکیکی خویش را ، کناری نهاده وآرمان اسلام و تشیع را بر آن مقدم داشته و به تبلیغ خمینی ، به نام و به صراحت میپردازد . این همراهی نیست ، بلکه تبیلغ انقلاب و مشخص کردن سردمدار ورهبر آن برای مردم ، از جهت تبعیت است .
جفاست در حق استادحکیمی که سیر اندیشههای انقلابی ایشان ، چنین مورد غفلت واقع شود : چرا کسی به نوع نگاه ایشان به رهبری جامعه اسلامی درکتاب " امام در عینیت جامعه" توجه نمینماید ؟ چرا محققی به " بیدارگران اقالیم قبله" و شخصیت های معرفی شده در آن همچون سید جمال الدین اسدآبادی ، میرزای شیرازی ، شیخ محمدخیابانی ، نظری نمیافکند ؟ که آیا اینان را غیر از قیام برای اسلام ، وجه اشتراک دیگری میتوان متصور شد ؟ چرا اندیشه ورزی فعال در علوم حوزوی ، از نوع نگاه علامه به طلاب جوان و نقد روحانیت برای درس آموزی به ایشان ، برای شناخت راه و تکلیف در دهه پنجاه ، مقاله ای نمینویسد ؟ چرا جامعه شناسی ، از دلیل نقد و نصیحت استاد به دانشجویان پزشکی در" فریاد روزها " سخنی به میان نمیآورد ؟ چرا اندکی در سلسله آثار ایشان با عنوان " مرزبانان حماسه جاوید" تامل نمیشود ؟
آری حکیمی نه تنها مبلغ انقلاب و رهبرآن بوده است ، بلکه جزو معدود نویسندگانی بوده که قلم در راه انقلاب در اوج خطر و بحران ها به تحرک واداشته و اندیشه های راهبردی و کاربردی به جامعه تزریق کرده و در این راه در مقابل ممانعتهای رژیم ، به حربههای گوناگون جسته و کتاب خویش به چاپ رسانده است . ( آنجا که خورشید میوزد/114 ) و حکیمی از 1342 انقلابی بوده ، نه در ماههای منتهی به پیروزی .
حکیمی دهه 60 و 70 را منتقد انقلاب و در دهه های 80 و90 نیز او را مخالف انقلاب شمردن ، اجحاف بزرگی است در حق انقلاب و حکیمی . همه مخاطبین این سطور را دعوت میکنم تا طبق دعوت خود استاد ، بخش" تذلیل " کتاب " کلام جاودانه " را به صورت کامل مطالعه و با تورقی به کتاب " جامعه سازی قرآن" و کتاب " قیام جاودانه" در باب نوع نقد ایشان به انقلاب ، اندکی تامل نمایند . اما به صورت خلاصه چنین باید گفت که اولا : انقلاب کامل در نظر استاد ، انقلابی است که سه طاغوت سیاسی ( فرعونیان )- اقتصادی ( قارونیان ) و فرهنگی ونفوذی ( هامانیان ) را ساقط نماید . (آنجا که خورشید میوزد/51) ثانیا : در اندیشه ایشان اطلاق انقلاب درآغاز پیروزی ، اطلاقی مجازی و تسامحی و در سازندگیها و عملکردهای پس از پیروزی ، اطلاقی حقیقی و جدی میباشد . ( قیام جاودانه/230 ) ثالثا : ایشان تجلی سه مظهر عمده بعد از پیروزی را در انقلاب ها لازم میشمارد : تحکیم مبانی دین خدا- اعاده کرامت انسانی- ایجاد عدالت اجتماعی و اقتصادی (قیام جاودانه/230) رابعا : استاد آگاهی عمومی و انتظار جامعه از انقلاب را چنین بیان میکنند : ((پس ملت به خوبی میدانستند که به نام دینی انقلاب میکنند که سراسر آن عدالت است و اجرای عدالت و حرمت است و کرامت . اول آن عدالت و آخرآنهم عدالت .پس کمترین حاصل انقلاب و اینهمه شهید و ایثار ، رسیدن به عدالت اجتماعی و حقوقی و قضایی و اقتصادی و معیشتی و فرهنگی و تربیتی و دفاعی است و تعدیل ثروت و رفع تبعیض و استوار سازی اصول کرامت انسانی .)) (150سال تلاش خونین/56) خامسا : ایشان انقلاب را تغییر اشخاص حکومت نمیداند و تغییر لباس ، بلکه انقلاب را ، تغییر احوال ملت میداند و تغییر اساس . (150سال تلاش خونین/70)
حال از کسی که از حکومت مسانخ دم زده و حداقل حکومت اسلامی را رعایت عهدنامه مالک ، به عنوان یک حاکم غیرمعصوم شمرده و شعار توحید و عدلش در سطر سطر نوشته های موج میزند و تمام امید و آمالش در سخت ترین شرایط اختناقی حکومت شاهنشاهی ، به حضور یک مرجع مجاهد و شجاع در راس حکومت اسلامی برای برپایی حکومت عدل بوده است ، چه انتظاری میرود وقتی به قول خودش طاغوت های فرهنگی و اقتصادی در جامعه پس از انقلاب ساقط نشده ، عدل در جامعه حکم فرما نشده و زندگی منهای فقر ، شکل نگرفته است . جامعه ای که مظلوم حق خویش ، بدون واهمه نمیتواند طلب کند و مستکبرین و اغنیاء ، قسط و عدل را به سخره گرفته و نشانی از مساوات در آن نیست ، وجدان بیدار انسان و انسانیت حکم میکند که بایستی در چنین وضعی فریاد برآورد و داد خواهی کرد ، تا به قول علامه فقید در اوایل دهه 80 : (( چگونه میتوان توقع داشت که بیدارگری قرآنی و شیعه ای علوی و حماسه آشنایی عاشورایی و انقلابیی اباذری ، با مشاهده اوضاع و احوال موجود ، برنخروشد و برای حفظ کرامت اسلام و قداست دین و بریدن زبان دشمنان و صیانت اعتقادات جوانان ، که در طول زمانی 50 سال دغدغه آن را داشته و در همه حضورهای تکلیفیش در شرایط و فضاهای مختلف و بلکه متضاد اجتماعی و فرهنگی در مشهد و تهران ، نسبت به آن احساس تکلیف شرعی میکرده است ، فکری نکند . )) (150سال تلاش خونین/27)
وچه تلخ است این نوشته استاد : (( با کمال تاسف ، امیدها بعکس شد و حاکمیتی که نام دین داشت بدلیل عملکردهای ناصواب بسیاری از دست اندرکاران و فجایع گوناگون برخی از ... و ضعف وحشتناک مدیریت و فساد محیرالعقول قضاوت و اقتصاد دور از اسلام و احکام اسلام و نفوذیهای مختلف که در ایران شماره ندارند ، اعتبارهای غنی و عمیق مکتب مظلوم و مجهول را بیشتر بخصوص در چشم نسل جوان ، به مظلومیت و مجهولیت کشاند .)) (مرام جاودانه/176) و این نقد و مطالبهگری چیزی نیست غیر از آنچه قرآن و سنت از ما و هر مسلمان آزاده ای خواسته و چه زیبا مینویسند که : (( اینجانب طبق تکالیف مختلف شرعی ، بجزتکالیف عقلی و انسانی و وجدانی و اجتماعی و انقلابی ، جامعه را به وحدت تفکر ، آنهم تفکر قرآنی فرا میخوانم ، و دعوت خویش را فریاد میکنم .)) (آنجا که خورشید میوزد/53) این ضدیت نیست بلکه تلاش برای اصلاح و رجعت به اهداف است .
4- نویسنده مقاله مینویسد که استاد حکیمی با قلم ، کلام خویش را مطرح میکنند و نه سخنرانی . از سویی دیگر ایشان را ادیبی چیره دست میشمارد ، که سحر قلمش بر اهل فن پوشیده نیست . ایشان را کسی میداند که در استخدام کلمات حساسیت خاصی داشته و کاملا هوشمندانه از کلمات و جملات استفاده میکرده . بی شک این تعاریف درباب استاد ایجاب میکند که برای قضاوت در حق فکر و اندیشه و عمل ایشان ، مطالعه تمامی آثار مدنظر باشد ، نه تنها قلیلی از آنها ، آنهم به گزینش .
اگر نویسنده محترم آثار استاد فقید را مروری کلی نمایند ( شاید برای اولین بار) متوجه خواهند شد که درد استاد چیزی نیست غیر از حفظ دین و مرزبانی از آن .آنگاه متوجه خواهند شد وقتی استاد از بالاترین مرتبه حوزه یعنی مراجع ، تا پایین ترین شاغلان در آن ، یعنی طلاب جوان را مورد نقد قرار میدهد ، وقتی دستگاه و صنف روحانیت را در آغازین ماههای انقلاب نقد وتکالیفشان را گوشزد مینماید . وقتی از عالم به زمانه بودن و عصری بودن و دور بودن عالم از دستگاه قدرت و ثروت سخن میگوید ، حتی وقتی به نقد شیوه رساله نویسی و بیوت مراجع میپردازد ، هدفش اصلاح است ، نه اسقاط . وقتی به نقد نویسندگان مذهبی، شعرا ، مادحین و منبری ها میپردازد ، هدفش تصحیح شیوه تبلیغ است ، نه برچیدن آن . وقتی از احساس تکلیف های غیرمتخصصان نالیده و تخصص را بر تعهد طبق روایات ، مقدم میشمارد ، هدفش تنظیم امور بر مدار صحیح است ، نه برهم زدن نظم . وقتی از زیاده خواهی بازار بعد از انقلاب ها سخن میگوید ، هدفش زدودن تکاثر از جامعه است ، نه برهم زدن نظام اقتصادی . حال وقتی قلم به دست گرفته و" قصد و عدم وقوع " و یا " منهای فقر " نوشته و یا در " الحیات " از حکومت اسلامی و شرایط و خصوصیات آن ،آیات و روایات را ردیف مینماید و یا در" مرام جاودانه"، چهل نمونه از عملکرد های علی (ع) به عنوان حاکم اسلامی و نه به عنوان حکومت معصوم ، را بیان میدارد و از دوازده معیار حکومت قرآنی سخن میگوید ، هدفش اصلاح مسیر انقلاب است و به ثمر نشستن اهداف آن ، نه خدای ناکرده از پا کشیدن خدمتگزاران مصلح . که صدالبته بایستی مفتضح شوند خائنین و ظالمین به حق مردم ، اما تذکر برای اصلاح امر ، مطمئنا نه تنها اسمش مخالفت نیست ، بلکه اسمش دلسوزی برای انقلابی است که ثمره"150سال تلاش خونین" میباشد و به واقع نمیدانم چرا درک این موضوع برای نویسنده مقاله ثقیل بوده است ؟
و احسنت و آفرین بر علامه فقید که سلاحش قلمش بود و هرچه گفته است ، مکتوب گفته تا همگان بخوانند و خود قضاوت نمایند . (( اگر در اداره انقلاب و رساندن ملت فداکار به حقوق و اهداف خود ، قصوری ، تقصیری ، غفلتی ، شکستی و ... واقع شده است ، از اهم و اکبر تکالیف شرعی رجال حاکمیت-از صدرتاذیل- این است که بصراحت تمام و کمال با مردم درمیان گذارند و بروشنی سوء عملکردها را اعلام کنند و از تاریخ اسلام و ملت ایران عذر بخواهند ... تانسل ها از اسلام بریده نشوند و گمان نکنند که اسلام دین فرصت طلبی و اقتداراست (نعوذ بالله تعالی) نه دین عدالت و انتظار . )) (150سال تلاش خونین/149) و آیا این سطور چیزی غیر از دلسوزی و درد دین و انقلاب داشتن است ؟!
استاد درگفتارپنجم کتاب"150سال تلاش خونین"با اشاره به ابواب نهم و دهم" الحیات " مینویسند : (( این دو باب می تواند معیاری مستند باشد ، که بخوبی و روشنی نشان دهد که حکومت فعلی ایران ( در ابعاد مختلف قضاوت ، اقتصاد ، معیشت ، بازار ، نرخگذاری و رباخواری و بانکداری ، وضع زندانها و رفتار با مجرمین ، رسیدگی به محرومین ، حفظ حرمت و کرامت انسان ، راست گفتن به مردم ... برسرکار بودن افراد سالم در دستگاه قضایی ، با قاضیهای سالم ،آگاه بودن امام جمعه ها و مردمی با تقوی بودن ایشان ، و لزوم دورکردن صاحبان قدرت و مقام ، نزدیکان و خویشان را از خود و منع نور چشمان از رسیدن به قدرت و مکیدن خون ملت) ، اسلامی هست یا نه ؟ )) آیا اینها چیزی غیر از دعوت به اسلام و رجعت به اهداف انقلاب است ؟
5- درباب وصیت " دکتر شریعتی " به استاد از باب تصحیح آثار ، ادعاهایی از طرف نویسنده مقاله مطرح شده که شایسته است حق جویان به کتاب" عقل سرخ " و مقاله آخر آن با عنوان"روحی که همواره در میان ماست"مراجعه کرده و با تصورات نویسنده مقاله ، قضاوت نکنند ، که استاد در آنجا به صورت کامل جریان را توضیح داده و از تشکیل گروه برای تصحیح با حضور بزرگان ، خبر داده و از علت عدم عمل به وصیت نیز سخن میگویند . ضمن اینکه خانواده مرحوم شریعتی در قید حیات بوده و هیچگاه ادعای نویسنده مقاله را طرح نکردهاند که از این ادعا ، بوی خودخواهی به مشام رسیده و کاملا با توضیحات استاد در تضاد است .
6- در باب حادثه عظیمی که در زمان امام رضا (ع) رخ داده و به عنوان حادثه ای عظیم تر از سقیفه یاد شده است ، نویسنده مقاله را ارجاع میدهیم به نظر صریح " علامه طباطبایی " در باب هدف جریان ترجمه که در مجموعه مقالات ایشان نیز آورده شده و یا در جلد پنجم" المیزان" آنگاه که مینویسند : (( و هذا اعظم ثلمه ، انثلم بها علم القرآن و طریق التفکر الذی یندب الیه)) که الحق همانگونه که سقفیه برای حذف مرجعیت سیاسی اهل بیت (ع) بود ، جریان ترجمه نیز برای بستن درب خانه اهل بیت (ع) و حذف مرجعیت علمی ایشان بوده است و ای کاش محققان با وجدان در این باب تحقیقی نمایند که چگونه است مخالفین حاکمان عباسی (که مخالفت و انتقادشان نیز بحق است) درعصر حاضر ، از سیاست ترویج ترجمه و نفوذ دادن اندیشه های فلسفه یونانی به ممالک اسلامی توسط همان خلفا دفاع کرده وحتی سنگ آن را به سینه میزنند ؟ و چه زیبا مینویسد استاد فقید در این باب که : (( آن را (سخنان علامه طباطبایی) دقیق و مکرر بخوانید و خود را به خیالی خام ، رد نویس بر مدافعان مکتب اهل بیت (ع) ندانید و دربرابر اینگونه سخنان ، خویشتن را غافل یا متغافل و متجاهل بشمار ندهید.)) (مرام جاودانه /188)
7- و اما تلخ ترین بخش مقاله نویسنده ، آنجایی است از روی تعصب و علاقه به آموخته های فلسفی خویش ، انصاف علمی را از دست داده و سعی دارند با ضد فلسفه خواندن استاد و اخباری دانستن ایشان و جاهل قلمداد کردنشان به فلسفه ، از باب استاد ندیدن ، مقام علمی ایشان را کم و ناچیز شمرده و مکتب تعریفی شان را به خواب متکی دانسته و اندیشه ورزان و اهل تفکر را از اندیشیدن در باب" مکتب تفکیک " و شارح آن برحذر دارند . به نویسنده این مقاله رعایت انصاف علمی و تحقیق واقعی به جای تقلید از اندیشه های گذشتگان را توصیه کرده و مواردی برای تبیین افکار عمومی عرضه میشود :
الف-شناخت هر مکتب و مسلکی نیازمند تحقیق آزادانه و آگاهانه است از منابع همان مکتب . وقتی علامه اقدام به جمع بندی اندیشهها و آرمانها و چهارچوبهای مکتب فکری خویش در کتابی مستقل به نام" مکتب تفکیک " نموده است وآن را در منظر دید همگان قرارداده ، چه اشکالی هست که به جای تحمیل قضاوتهای خویش به افکار ، علاقمندان را دعوت به مطالعه همین نظامنامه نماییم . وقتی نویسنده مقاله معتقد است که این مکتب ، مکتبی علمی نبوده و بر پایه خواب استوار است ، چرا مانع از مطالعه و تحقیق شویم ، که هر مطالعه کنندهای می تواند به راحتی اشکال مطروحه را در صورت وارد بودن ، تشخیص داده و خود قضاوت کند . نترسیم ازآگاهی مردم .
ب-دعوت به تحقیق به جای تقلید ، از شعارهای مشترک بین نویسنده مقاله و علامه حکیمی است . ما نیز بر این شعار اصرار ورزیده و از عموم مخاطبین خواهانیم معنی" التقاط "در آثار علامه را مورد مطالعه قرار دهند ، که آیا منظور ایشان از التقاط ، یک توهین بوده است یا التقاط را ، در مقابل معارف ناب و اصیل بکار بردهاند . بواقع استاد هرگاه خواستهاند از قاطی کردن و قاطی شدن مطالبی به اصل معارف سخن گویند ، چه این التقاط از روی عمد بوده باشد و چه از روی سهو ، لفظ التقاط را که لفظی علمی است و برخلاف نظر نویسنده مقاله ، توهینی در آن متصور نیست ، بکار بردهاند . در صورت تحقیق و مشترک شدن در این مفهوم ، فقط کافی است اندکی در نوشتههای" صدرالمتالهین شیرازی " تورق نمایند و ظهور التقاط مطالب فلسفی با مطالب عرفانی و معارف وحیانی را به عینه ببینند . این امری است که حتی بزرگترین طرفداران صدرا نیز آن را قبول داشته وحتی مدافعان ایشان ،آن را جزو افتخارات ملاصدرا میدانند . این مطلبی است که فلاسفه با آن به صدرا خرده گرفته و از قاطی کردن عرفان و کشف به فلسفه گلایه شدید دارند . این موردی است که صدرا پژوهان معاصر نیز آن را قبول کرده وحتی بنیاد حکمت ملاصدرا در آثار به چاپ رسیده ، نیز بر آن صحه میگذارد . سوال این است نویسنده مقاله اینقدر در باب صدرا شناسی ضعیف است و خود را مدافع فلسفه صدرایی میشمارد !! این همان دردی است که استاد حکیمی سالها آن را تحمل کرد و کلاس رفتگانی که هیچگاه تعقل خویش را به کار نینداخته و به دید اجتهادی به فلسفه ننگریستن ، بدترین الفاظ را در باب استاد بکار بردند . فارغ از اینکه هر گردی گردو نمیشود و یا چند ماه و سال نشستن در کلاس درس و کتابخانه از آثار پرکردن ، فیلسوف بار نمیآید . افسوس که (( مرعوبیت علمی ، باعث تقلید در عقلیات و نافی تعقل مستقل است )) (مکتب تفکیک/124) کجاست فلسفه خوانی که به دید اجتهادی فلسفه خوانده و تقلید فلاسفه قرون گذشته را کنار گذارد . یعنی حداقل بفهمد ، نه اینکه طوطیوار تکرار کند . (( روش متعارف تدریس فلسفه ، القاگر تقلید در عقلیات و جمود برافکار بزرگان ( به نام کوشش برای فهمیدن آراءآنان ) است .)) (مکتب تفکیک/124)
ج-نویسنده مقاله برای شناخت مخاطبین با اندیشه های تفکیکی استاد ، چگونه است که به معرفی کامل آثار نمیپردازد . شاید به عمد و شاید به سهو و البته شاید از باب ناآشنایی . اگر قرار است که اندیشههای تفکیکی استاد محمد رضا حکیمی شناخته شده و مورد قضاوت قرار گیرد بهتر است "اجتهاد و تقلید در فلسفه " و " معاد جسمانی در حکمت متعالیه " درکنار کتاب " مکتب تفکیک " مورد مطالعه قرار گیرد . همچنین بایستی هر دوجلد کتاب " الهیات الهی و الهیات بشری " که مملو است از فرمایشات و بیانات دانشمندان و فیلسوفان و عارفان و عالمان علوم بشری در باب حد علم بشر و حد فلسفه ، مورد واکاوی و تامل قرار گیرد .آنگاه به یقین نوع نقد استاد حکیمی به معارف بشری روشن شده و با یک عبارت ضد معارف بشری ، سعی در سیاه نمایی و تخریب شخصیت وآثار استاد نخواهد شد .
د-در جمعی محدود که حقیر نیز در آن حاضر بودم از استاد حکیمی در باب تفکیکی خواندن برخی چهره های فلسفی و به صراحت از تفکیکی خواندن ملاصدرا انتقاد شد . چه زیبا و صبورانه نگاهی به منتقد انداخته و گفتند : اگر تفکیک را من تعریف کرده و چهارچوب هایش را گفتهام ، میگویم ملاصدرا در فلان جا به اسلوب تفکیک عمل کرده ، یعنی قرآن و معارف اهل بیت (ع) را از تاویل و تفسیر و تطبیق با آموزه های فلسفی و عرفانی دور نگهداشته و آن را ناب و خالص فهمی کرده است . این بیان که آنروز به گوشم خورد ، درد استاد بیشتر برایم معنا یافت که درد ایشان ، دعوا بر سر نام و تاسیس یک مکتب نیست . بلکه سعی و همت ایشان بر خالص فهمی است ، که از زمان دعوت نبوی ، بر جامعه اسلامی حاکم بوده و بدون هیچ قاعده فلسفی و یا کشف و مکاشفه ی ادعایی ، دین به زبان فطری بر بشر عرضه و مورد استقبال و عمل قرار میگرفته است .
ه-در باب نسبت غلط اخباری گری ، توصیه می شود مخاطبان و جویندگان حق ، کتاب " اجتهاد و تقلید در فلسفه " را مطالعه کرده و تفاوت های اخباری گری و اخبار گرایی را بیشتر مورد تامل قرار دهند ، که نظر استاد بر این است که : (( هنگام شناخت های اسلامی ، مراجعه به اخبار واجب است ، به صورت اخبارگرایی مبتنی بر ادله عقلی و نقلی و اجتهاد ، نه اخباریگری وترک اجتهاد و کنار گذاشتن علم اصول . )) (مرام جاودانه/227)
و-و در این باب جمله آخر ، کلام علوی باشد خطاب به کمیل که فرمود :"یاکمیل لا تاخذ الا عنا ، تکن منا ".
پایان سخن اینکه مرحوم علامه محمد رضا حکیمی،اندیشه ورزی با شعار توحید و عدل بوده که برای پاسداشت حریم معارف از اندیشه های اغیار ، عمر خویش سپری و در راه تعریف و ترویج مفهوم عدالت از جان مایه گذاشته است و انتظار می رود به تبیعت از اسلاف ، اگر نقدی و نظری در باب اندیشههای ایشان ، که همگی به صورت مکتوب در قالب آثارشان موجود و دردسترس همگان است ، وجود دارد ، این نقد و نظر با رعایت انصاف و قواعد علمی و عدالت و تقوا همراه بوده و ضمن دوری از شخصیت زدگی ، از تخریب شخصیت نیز خودداری گردد . توصیه آخر به نویسنده گرامی و هم صنفان روحانی ایشان اینکه اگر تاملی در مقاله " صدشعله ام بسوزد " استاد در کتاب " 150 سال تلاش خونین " نمایند ، بی شک منافع بسیاری برایشان خواهد داشت ، و من الله توفیق .
توضیح : این مقاله در شماره 28 نشریه عصر اندیشه در اسفند ماه 1400 به چاپ رسیده است .
نقدی بر مصاحبه حجت الاسلام معلمی زاده
با عنوان تفکیکی عدالت ورز و ضد فلسفه
در شماره 27 مجله وزین " عصر اندیشه " که با شعارآرمانگرایی واقع بینانه و در صدد نیل به جامعه جهانی توحیدی بر مبنای معنویت گرایی ، اخلاق و عدالت گستری ، زاده شده ، مصاحبهای با جناب حجت الاسلام " ابوالحسن معلمیزاده " در باب استاد فقید " علامه محمد رضا حکیمی" به چاپ رسیده ، که با واقعبینی و عدالت در نقد ، فاصله بسیاری داشت . لذا ضمن ارج نهادن به تلاش فکری رخ داده و با حسن استفاده از شعار حریت فکری و دعوت به تضارب آراء از طرف " عصر اندیشه" سطور زیر در نقد مطالب تقدیم میشود تا بررسی ابعاد فکری و سیاسی مرحوم حکیمی ، جامعتر به نظر مخاطبین گرامی عرضه گردد .
سخن را با نقل جملاتی از مرحوم علامه شروع کنیم آنجا که مینویسند : ((به هر حال ، احترام بزرگان لازم است و فهم کلامشان- برای مستعدان- الزم ، لیکن مرعوب شدن در برابر اکابر ، موجب امحاء شخصیت است و استقلال در اندیشیدن و پذیرفتن و یا نپذیرفتن بالاستقلال ، کار خردمندان و اولوالالباب" فبشر عباد- الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه")) ( آنجا که خورشید میوزد/ص187 ) پس با درسگیری از این کلام الهی و توضیح و تبیین جناب حکیمی ، بدون تعصب و کورچشمی عقلی ، با فراغ بال از علائق ، به سراغ بررسی نقدی میرویم که برایشان نگاشته شده و ضمن حفظ حرمتها ، سعی میکنیم دچار شخصیتزدگی در مورد استاد فقید نیز نشویم و صدالبته استاد خود جزو افراد نقاد و نقد طلب بودند ، به شرط آنکه شرایط نقد ، در نقاد موجود بوده باشد .
1- از پیام رهبر معظم انقلاب بعد از رحلت استاد سخن به میان آمده و آن را پیامی رندانه ! برای جلوگیری از سواستفاده معاندین داخلی و خارجی خواندهاند . صدالبته که پیامهای رهبر فرزانه در مناسبت های گوناگون ، به پشتوانه حکمت و مصلحت و متناسب با احوالات گذشته و حال افراد ، صادر شده و دارای صراحت خاص میباشد ، که لازمه رهبری نیز همین تبیین شایسته است و صریح ، تا نیازی به تفسیر بیانات توسط غیر ، به نفع نظرات خویشتن نباشد . رهبری که در سال 1352 چنین از طرف استاد توصیف شده : (( ایشان (آیت الله سید علی خامنه ای) پس از سالها تحصیل علوم اسلامی درحوزه علمیه مشهد و قم و درک محضر اساتید بزرگ ، هم اکنون در مشهد ، از روحانیون جوان و روشن اندیش و مورد رجوع طبقات مختلف ، بویژه روشنفکران مذهبی هستند ... ازجمله کارهای ایشان ترجمه کتاب بسیار بسیار مهم "صلح الحسن" است ... من مخصوصا نسل جوان را به این کتاب توجه میدهم که حتما آن را با دقت هر چه تمامتر و ربط دادن مطالب بهم و استنتاج و استنباط نهایی بخوانند .)) (شیخ آقا بزرگ /135)
نقد وارد به نویسنده مقاله این است که ، از کدام بخش پیام رهبری معظم ، عدم همراهی و عدم انقلابی بودن استاد استنتاج میشود ؟! با عنایت به پیامهای صریح رهبری در مورد برخی بزرگان ، که راه انقلاب را درست تا پایان طی نکرده بودند ، اگر معظم له چنین قصدی داشتند ، حتما صراحتا مرقوم میداشتند ، نه اینکه تفسیر و تاویل فرمایش خویش را به اذهان همچون من و شمایی ، بسپارند ! سوال اساسی تر این است که رحلت استاد درسن86 سالگی ، کدام شبهه را میتوانست در ایران و خارج از ایران ایجاد کند که حضرتعالی سعی دارید با امنیتی نشان دادن فضا ، پیام خالص و ناب و روشن رهبری را به نفع اندیشه خویش مصادره نمایید ؟ آنچه رهبری مرقوم داشته اند مشخص است و روشن : (( عالم و متفکر برجسته- دانشمندی جامع- ادیبی چیره دست- اندیشه ورزی نوآور و اسلام شناسی عدالتخواه)) (پیام تسلیت رهبری- 1 شهریور 1400)
2- امضای استاد را ، تفکیک و عدالت بر شمرده و ایشان را تفکیکی عدالت ورز و مخالف اغنیاء دانستهاید . اگر منظور از امضای هرکس ، آنی باشد که ذاتی شخصیت فرد بوده و در آثارش تبلور دارد ، بیشک امضای استاد ، تداوم تلاش انبیاء و اوصیاء در ابلاغ و تبیین دو پایه استوار دین ، یعنی توحید و عدل است . (( پیامبر اکرم (ص) از نخستین لحظه اقدام به تصحیح افکار بشر و تشکیل مدنیت قرآنی ، از همین نقطه آغاز کرد : ابلاغ فکر توحیدی" قولوا لااله الا الله تفلحوا " راه توحید و اعتقاد به خدای ناظر بر افکار و اعمال را انتخاب کنید ، تا رستگار جاویدان شوید و عدالت را اجرا کنید تا به تقوی و سعادت برسید : " اعدلوا هو اقرب للتقوی "... دین خدا بر این دو پایه استوار است : توحید و یکتاپرستی (یا قوم اعبدوالله ) و عدل و عدالت گستری ( فاوفوا الکیل و المیزان– امرت لا عدل بینکم) )) (آنجا که خورشید میوزد/46)
امضای حکیمی ، توحید است و عدل ، و این بسیار متفاوت است با اینکه مکتب تفکیک را امضای او بدانیم . چرا ؟ تفاوت در کجاست ؟ تفاوت در هدفگذاری است ، که حکیمی "مرزبان توحید" است و معارف قرآن ، نگاهبان مرزهای معارف اهل بیت (ع) است و مدافع مکتب ایشان . شعارش برپایی ندای توحید در جامعه است و اقامه قسط و عدل درآن (نظام عامل بالعدل و جامعه قائم بالقسط) و برای این هدف ، وسیله ای و مکتبی و مشربی فکری را پی گرفته و آن را با عنایت به محتوا و منشش ، " تفکیک " نام نهاده . حکیمی اگر معرف تفکیک است ، برای رسیدن به توحیدی است که تحت سیطره اندیشه های التقاطی از دسترس عموم خارج گشته و ندای آن با ممانعت نعره های گوش خراش نامحرمان به حریم قرآن ، راهی به گوش دل عبادالله نمییابد . امضای حکیمی و درد او و سخنش ، توحید است و عدل .
3- نویسنده مرحوم حکیمی را جزو ریزش های انقلاب خوانده ! و ایشان را در دهه 40 و 50 ، همراه انقلاب ، در دهه 60و 70، منتقد انقلاب و در دهه 80 و 90، مخالف و منتقد شدید سیاستهای حاکمیتی در ایران معرفی مینماید . البته چنین بیاناتی عجیب نیست از کسانیکه مسند قضاوت را ، قبل از پاس کردن درس عدالت ، صاحب شده باشند و عجیب نیست چنان سخن گویند که انگار انقلاب را خویش برپا کرده و استواریش را به عرق و علق ، پیگیری کردهاند . برای پاسخ به این اندیشه خام ، نخست سطوری ازآثار علامه نقل کنیم .آنجا که مینویسند : (( یکی از چیزهایی مظلوم جهان ، حقیقت است . حقیقت از چیزهایی است که مظلوم واقع شده است ... از سوی دوستان به بدفهمیدن و بدفهماندن و از سوی دشمنان به بد دیدن و بد نمایاندن . )) (آنجا که خورشید میوزد/198) آری حقیقت انقلاب و انقلابی گری و انقلابی بودن نیز مظلوم است و عجیب سری است در برچسب ضد انقلابی زدن به صاحبان اندیشه ، برای نشاندار کردن اندیشه هایشان و تحریم کردن نقل سخنانشان . برای نشنیدن و ممانعت از شنیدهشدن نظرهایشان و تعطیل کردن مراجعات به آرمان هایشان و عجیبتر اینکه چنین برچسبهایی از طرف کسانی زده شود که هیچ دستی درآتش انقلاب نداشته اند.
برای تصحیح کلام نویسنده محترم ، باید بگوییم ، حکیمی در دهه 40 و 50 همراه انقلاب نبوده است ، بلکه مبلّغ انقلاب بوده . حکیمی همان استاد جلسه الغدیر مشهد است که در سال 1338 سخنرانیهایش در باب حکومت عادل ، ایادی مرموز شاهنشاهی را به ممانعت واداشته بود (150سال تلاش خونین/29) او همانی است که درسال 1340 در" سرودجهشها " از خمینی کبیر نام به " امام خمینی" برده و اذهان بدین نام آشنا می سازد . (جهشها/37) همانی که در " فریاد روزها " آرزوی امام خمینی را (( فشردن نیروی امت در یک خشم مقدس ، علیه جنایت و تحمیل)) میشمارد . (فریادروزها /16) همویی که مرز خورشید را از زبان علامه امینی ، مشخص کرده و دیگرمدعیان را از غصب حق او ، برحذر میدارد . (فریاد روزها /27) مگر او نیست که در آن ایام خفقان ، امام را ذخیره الله برای شیعه ، عنوان کرده مینویسد : (( امامنا ، الزعیم ، الذی لا زعیم غیره)) (فریاد روزها /122) مگر نه این است که در بهبوهه انقلاب ، تفسیری بر آفتاب نوشته وحرکت و مجاهده بنیانگذار انقلاب را ، سطر به سطر میستاید (تفسیر آفتاب) . اینها نشان از تبلیغ شخص امام خمینی (ره) ، توسط حکیمی جوان دارد . کاری که از کمتر کسی در آن ایام سراغ داریم .
تاریخ مطالعه نمایید و ببیند در آن دوران خفقان ، تبیلغ روی انقلاب بوده یا روی شخص حضرت امام ؟ تاریخ را به تفهیم بخوانید و درک کنید که در زمانی که مراجع بزرگی در ایران و عراق حضور داشته و هر طالب علمی ، بعد از فوت آیت الله بروجردی ، در اظهار نظر ، جانب احتیاط را رعایت میکرده است ، حکیمی جوان چگونه به صراحت ، علاقه های خراسانی و آموختههای به قول شما تفکیکی خویش را ، کناری نهاده وآرمان اسلام و تشیع را بر آن مقدم داشته و به تبلیغ خمینی ، به نام و به صراحت میپردازد . این همراهی نیست ، بلکه تبیلغ انقلاب و مشخص کردن سردمدار ورهبر آن برای مردم ، از جهت تبعیت است .
جفاست در حق استادحکیمی که سیر اندیشههای انقلابی ایشان ، چنین مورد غفلت واقع شود : چرا کسی به نوع نگاه ایشان به رهبری جامعه اسلامی درکتاب " امام در عینیت جامعه" توجه نمینماید ؟ چرا محققی به " بیدارگران اقالیم قبله" و شخصیت های معرفی شده در آن همچون سید جمال الدین اسدآبادی ، میرزای شیرازی ، شیخ محمدخیابانی ، نظری نمیافکند ؟ که آیا اینان را غیر از قیام برای اسلام ، وجه اشتراک دیگری میتوان متصور شد ؟ چرا اندیشه ورزی فعال در علوم حوزوی ، از نوع نگاه علامه به طلاب جوان و نقد روحانیت برای درس آموزی به ایشان ، برای شناخت راه و تکلیف در دهه پنجاه ، مقاله ای نمینویسد ؟ چرا جامعه شناسی ، از دلیل نقد و نصیحت استاد به دانشجویان پزشکی در" فریاد روزها " سخنی به میان نمیآورد ؟ چرا اندکی در سلسله آثار ایشان با عنوان " مرزبانان حماسه جاوید" تامل نمیشود ؟
آری حکیمی نه تنها مبلغ انقلاب و رهبرآن بوده است ، بلکه جزو معدود نویسندگانی بوده که قلم در راه انقلاب در اوج خطر و بحران ها به تحرک واداشته و اندیشه های راهبردی و کاربردی به جامعه تزریق کرده و در این راه در مقابل ممانعتهای رژیم ، به حربههای گوناگون جسته و کتاب خویش به چاپ رسانده است . ( آنجا که خورشید میوزد/114 ) و حکیمی از 1342 انقلابی بوده ، نه در ماههای منتهی به پیروزی .
حکیمی دهه 60 و 70 را منتقد انقلاب و در دهه های 80 و90 نیز او را مخالف انقلاب شمردن ، اجحاف بزرگی است در حق انقلاب و حکیمی . همه مخاطبین این سطور را دعوت میکنم تا طبق دعوت خود استاد ، بخش" تذلیل " کتاب " کلام جاودانه " را به صورت کامل مطالعه و با تورقی به کتاب " جامعه سازی قرآن" و کتاب " قیام جاودانه" در باب نوع نقد ایشان به انقلاب ، اندکی تامل نمایند . اما به صورت خلاصه چنین باید گفت که اولا : انقلاب کامل در نظر استاد ، انقلابی است که سه طاغوت سیاسی ( فرعونیان )- اقتصادی ( قارونیان ) و فرهنگی ونفوذی ( هامانیان ) را ساقط نماید . (آنجا که خورشید میوزد/51) ثانیا : در اندیشه ایشان اطلاق انقلاب درآغاز پیروزی ، اطلاقی مجازی و تسامحی و در سازندگیها و عملکردهای پس از پیروزی ، اطلاقی حقیقی و جدی میباشد . ( قیام جاودانه/230 ) ثالثا : ایشان تجلی سه مظهر عمده بعد از پیروزی را در انقلاب ها لازم میشمارد : تحکیم مبانی دین خدا- اعاده کرامت انسانی- ایجاد عدالت اجتماعی و اقتصادی (قیام جاودانه/230) رابعا : استاد آگاهی عمومی و انتظار جامعه از انقلاب را چنین بیان میکنند : ((پس ملت به خوبی میدانستند که به نام دینی انقلاب میکنند که سراسر آن عدالت است و اجرای عدالت و حرمت است و کرامت . اول آن عدالت و آخرآنهم عدالت .پس کمترین حاصل انقلاب و اینهمه شهید و ایثار ، رسیدن به عدالت اجتماعی و حقوقی و قضایی و اقتصادی و معیشتی و فرهنگی و تربیتی و دفاعی است و تعدیل ثروت و رفع تبعیض و استوار سازی اصول کرامت انسانی .)) (150سال تلاش خونین/56) خامسا : ایشان انقلاب را تغییر اشخاص حکومت نمیداند و تغییر لباس ، بلکه انقلاب را ، تغییر احوال ملت میداند و تغییر اساس . (150سال تلاش خونین/70)
حال از کسی که از حکومت مسانخ دم زده و حداقل حکومت اسلامی را رعایت عهدنامه مالک ، به عنوان یک حاکم غیرمعصوم شمرده و شعار توحید و عدلش در سطر سطر نوشته های موج میزند و تمام امید و آمالش در سخت ترین شرایط اختناقی حکومت شاهنشاهی ، به حضور یک مرجع مجاهد و شجاع در راس حکومت اسلامی برای برپایی حکومت عدل بوده است ، چه انتظاری میرود وقتی به قول خودش طاغوت های فرهنگی و اقتصادی در جامعه پس از انقلاب ساقط نشده ، عدل در جامعه حکم فرما نشده و زندگی منهای فقر ، شکل نگرفته است . جامعه ای که مظلوم حق خویش ، بدون واهمه نمیتواند طلب کند و مستکبرین و اغنیاء ، قسط و عدل را به سخره گرفته و نشانی از مساوات در آن نیست ، وجدان بیدار انسان و انسانیت حکم میکند که بایستی در چنین وضعی فریاد برآورد و داد خواهی کرد ، تا به قول علامه فقید در اوایل دهه 80 : (( چگونه میتوان توقع داشت که بیدارگری قرآنی و شیعه ای علوی و حماسه آشنایی عاشورایی و انقلابیی اباذری ، با مشاهده اوضاع و احوال موجود ، برنخروشد و برای حفظ کرامت اسلام و قداست دین و بریدن زبان دشمنان و صیانت اعتقادات جوانان ، که در طول زمانی 50 سال دغدغه آن را داشته و در همه حضورهای تکلیفیش در شرایط و فضاهای مختلف و بلکه متضاد اجتماعی و فرهنگی در مشهد و تهران ، نسبت به آن احساس تکلیف شرعی میکرده است ، فکری نکند . )) (150سال تلاش خونین/27)
وچه تلخ است این نوشته استاد : (( با کمال تاسف ، امیدها بعکس شد و حاکمیتی که نام دین داشت بدلیل عملکردهای ناصواب بسیاری از دست اندرکاران و فجایع گوناگون برخی از ... و ضعف وحشتناک مدیریت و فساد محیرالعقول قضاوت و اقتصاد دور از اسلام و احکام اسلام و نفوذیهای مختلف که در ایران شماره ندارند ، اعتبارهای غنی و عمیق مکتب مظلوم و مجهول را بیشتر بخصوص در چشم نسل جوان ، به مظلومیت و مجهولیت کشاند .)) (مرام جاودانه/176) و این نقد و مطالبهگری چیزی نیست غیر از آنچه قرآن و سنت از ما و هر مسلمان آزاده ای خواسته و چه زیبا مینویسند که : (( اینجانب طبق تکالیف مختلف شرعی ، بجزتکالیف عقلی و انسانی و وجدانی و اجتماعی و انقلابی ، جامعه را به وحدت تفکر ، آنهم تفکر قرآنی فرا میخوانم ، و دعوت خویش را فریاد میکنم .)) (آنجا که خورشید میوزد/53) این ضدیت نیست بلکه تلاش برای اصلاح و رجعت به اهداف است .
4- نویسنده مقاله مینویسد که استاد حکیمی با قلم ، کلام خویش را مطرح میکنند و نه سخنرانی . از سویی دیگر ایشان را ادیبی چیره دست میشمارد ، که سحر قلمش بر اهل فن پوشیده نیست . ایشان را کسی میداند که در استخدام کلمات حساسیت خاصی داشته و کاملا هوشمندانه از کلمات و جملات استفاده میکرده . بی شک این تعاریف درباب استاد ایجاب میکند که برای قضاوت در حق فکر و اندیشه و عمل ایشان ، مطالعه تمامی آثار مدنظر باشد ، نه تنها قلیلی از آنها ، آنهم به گزینش .
اگر نویسنده محترم آثار استاد فقید را مروری کلی نمایند ( شاید برای اولین بار) متوجه خواهند شد که درد استاد چیزی نیست غیر از حفظ دین و مرزبانی از آن .آنگاه متوجه خواهند شد وقتی استاد از بالاترین مرتبه حوزه یعنی مراجع ، تا پایین ترین شاغلان در آن ، یعنی طلاب جوان را مورد نقد قرار میدهد ، وقتی دستگاه و صنف روحانیت را در آغازین ماههای انقلاب نقد وتکالیفشان را گوشزد مینماید . وقتی از عالم به زمانه بودن و عصری بودن و دور بودن عالم از دستگاه قدرت و ثروت سخن میگوید ، حتی وقتی به نقد شیوه رساله نویسی و بیوت مراجع میپردازد ، هدفش اصلاح است ، نه اسقاط . وقتی به نقد نویسندگان مذهبی، شعرا ، مادحین و منبری ها میپردازد ، هدفش تصحیح شیوه تبلیغ است ، نه برچیدن آن . وقتی از احساس تکلیف های غیرمتخصصان نالیده و تخصص را بر تعهد طبق روایات ، مقدم میشمارد ، هدفش تنظیم امور بر مدار صحیح است ، نه برهم زدن نظم . وقتی از زیاده خواهی بازار بعد از انقلاب ها سخن میگوید ، هدفش زدودن تکاثر از جامعه است ، نه برهم زدن نظام اقتصادی . حال وقتی قلم به دست گرفته و" قصد و عدم وقوع " و یا " منهای فقر " نوشته و یا در " الحیات " از حکومت اسلامی و شرایط و خصوصیات آن ،آیات و روایات را ردیف مینماید و یا در" مرام جاودانه"، چهل نمونه از عملکرد های علی (ع) به عنوان حاکم اسلامی و نه به عنوان حکومت معصوم ، را بیان میدارد و از دوازده معیار حکومت قرآنی سخن میگوید ، هدفش اصلاح مسیر انقلاب است و به ثمر نشستن اهداف آن ، نه خدای ناکرده از پا کشیدن خدمتگزاران مصلح . که صدالبته بایستی مفتضح شوند خائنین و ظالمین به حق مردم ، اما تذکر برای اصلاح امر ، مطمئنا نه تنها اسمش مخالفت نیست ، بلکه اسمش دلسوزی برای انقلابی است که ثمره"150سال تلاش خونین" میباشد و به واقع نمیدانم چرا درک این موضوع برای نویسنده مقاله ثقیل بوده است ؟
و احسنت و آفرین بر علامه فقید که سلاحش قلمش بود و هرچه گفته است ، مکتوب گفته تا همگان بخوانند و خود قضاوت نمایند . (( اگر در اداره انقلاب و رساندن ملت فداکار به حقوق و اهداف خود ، قصوری ، تقصیری ، غفلتی ، شکستی و ... واقع شده است ، از اهم و اکبر تکالیف شرعی رجال حاکمیت-از صدرتاذیل- این است که بصراحت تمام و کمال با مردم درمیان گذارند و بروشنی سوء عملکردها را اعلام کنند و از تاریخ اسلام و ملت ایران عذر بخواهند ... تانسل ها از اسلام بریده نشوند و گمان نکنند که اسلام دین فرصت طلبی و اقتداراست (نعوذ بالله تعالی) نه دین عدالت و انتظار . )) (150سال تلاش خونین/149) و آیا این سطور چیزی غیر از دلسوزی و درد دین و انقلاب داشتن است ؟!
استاد درگفتارپنجم کتاب"150سال تلاش خونین"با اشاره به ابواب نهم و دهم" الحیات " مینویسند : (( این دو باب می تواند معیاری مستند باشد ، که بخوبی و روشنی نشان دهد که حکومت فعلی ایران ( در ابعاد مختلف قضاوت ، اقتصاد ، معیشت ، بازار ، نرخگذاری و رباخواری و بانکداری ، وضع زندانها و رفتار با مجرمین ، رسیدگی به محرومین ، حفظ حرمت و کرامت انسان ، راست گفتن به مردم ... برسرکار بودن افراد سالم در دستگاه قضایی ، با قاضیهای سالم ،آگاه بودن امام جمعه ها و مردمی با تقوی بودن ایشان ، و لزوم دورکردن صاحبان قدرت و مقام ، نزدیکان و خویشان را از خود و منع نور چشمان از رسیدن به قدرت و مکیدن خون ملت) ، اسلامی هست یا نه ؟ )) آیا اینها چیزی غیر از دعوت به اسلام و رجعت به اهداف انقلاب است ؟
5- درباب وصیت " دکتر شریعتی " به استاد از باب تصحیح آثار ، ادعاهایی از طرف نویسنده مقاله مطرح شده که شایسته است حق جویان به کتاب" عقل سرخ " و مقاله آخر آن با عنوان"روحی که همواره در میان ماست"مراجعه کرده و با تصورات نویسنده مقاله ، قضاوت نکنند ، که استاد در آنجا به صورت کامل جریان را توضیح داده و از تشکیل گروه برای تصحیح با حضور بزرگان ، خبر داده و از علت عدم عمل به وصیت نیز سخن میگویند . ضمن اینکه خانواده مرحوم شریعتی در قید حیات بوده و هیچگاه ادعای نویسنده مقاله را طرح نکردهاند که از این ادعا ، بوی خودخواهی به مشام رسیده و کاملا با توضیحات استاد در تضاد است .
6- در باب حادثه عظیمی که در زمان امام رضا (ع) رخ داده و به عنوان حادثه ای عظیم تر از سقیفه یاد شده است ، نویسنده مقاله را ارجاع میدهیم به نظر صریح " علامه طباطبایی " در باب هدف جریان ترجمه که در مجموعه مقالات ایشان نیز آورده شده و یا در جلد پنجم" المیزان" آنگاه که مینویسند : (( و هذا اعظم ثلمه ، انثلم بها علم القرآن و طریق التفکر الذی یندب الیه)) که الحق همانگونه که سقفیه برای حذف مرجعیت سیاسی اهل بیت (ع) بود ، جریان ترجمه نیز برای بستن درب خانه اهل بیت (ع) و حذف مرجعیت علمی ایشان بوده است و ای کاش محققان با وجدان در این باب تحقیقی نمایند که چگونه است مخالفین حاکمان عباسی (که مخالفت و انتقادشان نیز بحق است) درعصر حاضر ، از سیاست ترویج ترجمه و نفوذ دادن اندیشه های فلسفه یونانی به ممالک اسلامی توسط همان خلفا دفاع کرده وحتی سنگ آن را به سینه میزنند ؟ و چه زیبا مینویسد استاد فقید در این باب که : (( آن را (سخنان علامه طباطبایی) دقیق و مکرر بخوانید و خود را به خیالی خام ، رد نویس بر مدافعان مکتب اهل بیت (ع) ندانید و دربرابر اینگونه سخنان ، خویشتن را غافل یا متغافل و متجاهل بشمار ندهید.)) (مرام جاودانه /188)
7- و اما تلخ ترین بخش مقاله نویسنده ، آنجایی است از روی تعصب و علاقه به آموخته های فلسفی خویش ، انصاف علمی را از دست داده و سعی دارند با ضد فلسفه خواندن استاد و اخباری دانستن ایشان و جاهل قلمداد کردنشان به فلسفه ، از باب استاد ندیدن ، مقام علمی ایشان را کم و ناچیز شمرده و مکتب تعریفی شان را به خواب متکی دانسته و اندیشه ورزان و اهل تفکر را از اندیشیدن در باب" مکتب تفکیک " و شارح آن برحذر دارند . به نویسنده این مقاله رعایت انصاف علمی و تحقیق واقعی به جای تقلید از اندیشه های گذشتگان را توصیه کرده و مواردی برای تبیین افکار عمومی عرضه میشود :
الف-شناخت هر مکتب و مسلکی نیازمند تحقیق آزادانه و آگاهانه است از منابع همان مکتب . وقتی علامه اقدام به جمع بندی اندیشهها و آرمانها و چهارچوبهای مکتب فکری خویش در کتابی مستقل به نام" مکتب تفکیک " نموده است وآن را در منظر دید همگان قرارداده ، چه اشکالی هست که به جای تحمیل قضاوتهای خویش به افکار ، علاقمندان را دعوت به مطالعه همین نظامنامه نماییم . وقتی نویسنده مقاله معتقد است که این مکتب ، مکتبی علمی نبوده و بر پایه خواب استوار است ، چرا مانع از مطالعه و تحقیق شویم ، که هر مطالعه کنندهای می تواند به راحتی اشکال مطروحه را در صورت وارد بودن ، تشخیص داده و خود قضاوت کند . نترسیم ازآگاهی مردم .
ب-دعوت به تحقیق به جای تقلید ، از شعارهای مشترک بین نویسنده مقاله و علامه حکیمی است . ما نیز بر این شعار اصرار ورزیده و از عموم مخاطبین خواهانیم معنی" التقاط "در آثار علامه را مورد مطالعه قرار دهند ، که آیا منظور ایشان از التقاط ، یک توهین بوده است یا التقاط را ، در مقابل معارف ناب و اصیل بکار بردهاند . بواقع استاد هرگاه خواستهاند از قاطی کردن و قاطی شدن مطالبی به اصل معارف سخن گویند ، چه این التقاط از روی عمد بوده باشد و چه از روی سهو ، لفظ التقاط را که لفظی علمی است و برخلاف نظر نویسنده مقاله ، توهینی در آن متصور نیست ، بکار بردهاند . در صورت تحقیق و مشترک شدن در این مفهوم ، فقط کافی است اندکی در نوشتههای" صدرالمتالهین شیرازی " تورق نمایند و ظهور التقاط مطالب فلسفی با مطالب عرفانی و معارف وحیانی را به عینه ببینند . این امری است که حتی بزرگترین طرفداران صدرا نیز آن را قبول داشته وحتی مدافعان ایشان ،آن را جزو افتخارات ملاصدرا میدانند . این مطلبی است که فلاسفه با آن به صدرا خرده گرفته و از قاطی کردن عرفان و کشف به فلسفه گلایه شدید دارند . این موردی است که صدرا پژوهان معاصر نیز آن را قبول کرده وحتی بنیاد حکمت ملاصدرا در آثار به چاپ رسیده ، نیز بر آن صحه میگذارد . سوال این است نویسنده مقاله اینقدر در باب صدرا شناسی ضعیف است و خود را مدافع فلسفه صدرایی میشمارد !! این همان دردی است که استاد حکیمی سالها آن را تحمل کرد و کلاس رفتگانی که هیچگاه تعقل خویش را به کار نینداخته و به دید اجتهادی به فلسفه ننگریستن ، بدترین الفاظ را در باب استاد بکار بردند . فارغ از اینکه هر گردی گردو نمیشود و یا چند ماه و سال نشستن در کلاس درس و کتابخانه از آثار پرکردن ، فیلسوف بار نمیآید . افسوس که (( مرعوبیت علمی ، باعث تقلید در عقلیات و نافی تعقل مستقل است )) (مکتب تفکیک/124) کجاست فلسفه خوانی که به دید اجتهادی فلسفه خوانده و تقلید فلاسفه قرون گذشته را کنار گذارد . یعنی حداقل بفهمد ، نه اینکه طوطیوار تکرار کند . (( روش متعارف تدریس فلسفه ، القاگر تقلید در عقلیات و جمود برافکار بزرگان ( به نام کوشش برای فهمیدن آراءآنان ) است .)) (مکتب تفکیک/124)
ج-نویسنده مقاله برای شناخت مخاطبین با اندیشه های تفکیکی استاد ، چگونه است که به معرفی کامل آثار نمیپردازد . شاید به عمد و شاید به سهو و البته شاید از باب ناآشنایی . اگر قرار است که اندیشههای تفکیکی استاد محمد رضا حکیمی شناخته شده و مورد قضاوت قرار گیرد بهتر است "اجتهاد و تقلید در فلسفه " و " معاد جسمانی در حکمت متعالیه " درکنار کتاب " مکتب تفکیک " مورد مطالعه قرار گیرد . همچنین بایستی هر دوجلد کتاب " الهیات الهی و الهیات بشری " که مملو است از فرمایشات و بیانات دانشمندان و فیلسوفان و عارفان و عالمان علوم بشری در باب حد علم بشر و حد فلسفه ، مورد واکاوی و تامل قرار گیرد .آنگاه به یقین نوع نقد استاد حکیمی به معارف بشری روشن شده و با یک عبارت ضد معارف بشری ، سعی در سیاه نمایی و تخریب شخصیت وآثار استاد نخواهد شد .
د-در جمعی محدود که حقیر نیز در آن حاضر بودم از استاد حکیمی در باب تفکیکی خواندن برخی چهره های فلسفی و به صراحت از تفکیکی خواندن ملاصدرا انتقاد شد . چه زیبا و صبورانه نگاهی به منتقد انداخته و گفتند : اگر تفکیک را من تعریف کرده و چهارچوب هایش را گفتهام ، میگویم ملاصدرا در فلان جا به اسلوب تفکیک عمل کرده ، یعنی قرآن و معارف اهل بیت (ع) را از تاویل و تفسیر و تطبیق با آموزه های فلسفی و عرفانی دور نگهداشته و آن را ناب و خالص فهمی کرده است . این بیان که آنروز به گوشم خورد ، درد استاد بیشتر برایم معنا یافت که درد ایشان ، دعوا بر سر نام و تاسیس یک مکتب نیست . بلکه سعی و همت ایشان بر خالص فهمی است ، که از زمان دعوت نبوی ، بر جامعه اسلامی حاکم بوده و بدون هیچ قاعده فلسفی و یا کشف و مکاشفه ی ادعایی ، دین به زبان فطری بر بشر عرضه و مورد استقبال و عمل قرار میگرفته است .
ه-در باب نسبت غلط اخباری گری ، توصیه می شود مخاطبان و جویندگان حق ، کتاب " اجتهاد و تقلید در فلسفه " را مطالعه کرده و تفاوت های اخباری گری و اخبار گرایی را بیشتر مورد تامل قرار دهند ، که نظر استاد بر این است که : (( هنگام شناخت های اسلامی ، مراجعه به اخبار واجب است ، به صورت اخبارگرایی مبتنی بر ادله عقلی و نقلی و اجتهاد ، نه اخباریگری وترک اجتهاد و کنار گذاشتن علم اصول . )) (مرام جاودانه/227)
و-و در این باب جمله آخر ، کلام علوی باشد خطاب به کمیل که فرمود :"یاکمیل لا تاخذ الا عنا ، تکن منا ".
پایان سخن اینکه مرحوم علامه محمد رضا حکیمی،اندیشه ورزی با شعار توحید و عدل بوده که برای پاسداشت حریم معارف از اندیشه های اغیار ، عمر خویش سپری و در راه تعریف و ترویج مفهوم عدالت از جان مایه گذاشته است و انتظار می رود به تبیعت از اسلاف ، اگر نقدی و نظری در باب اندیشههای ایشان ، که همگی به صورت مکتوب در قالب آثارشان موجود و دردسترس همگان است ، وجود دارد ، این نقد و نظر با رعایت انصاف و قواعد علمی و عدالت و تقوا همراه بوده و ضمن دوری از شخصیت زدگی ، از تخریب شخصیت نیز خودداری گردد . توصیه آخر به نویسنده گرامی و هم صنفان روحانی ایشان اینکه اگر تاملی در مقاله " صدشعله ام بسوزد " استاد در کتاب " 150 سال تلاش خونین " نمایند ، بی شک منافع بسیاری برایشان خواهد داشت ، و من الله توفیق .
توضیح : این مقاله در شماره 28 نشریه عصر اندیشه در اسفند ماه 1400 به چاپ رسیده است .